ای چشم به راه! تو مسافر سرزمین مهتابی.
قلب مسافر سرزمین مهتاب به نبض آهنگ شقایق می تپد و دمش به تفریح ذات ممد حیات می گردد. قتیل مقتل مهر است و در زیر لوای دل بر ستیغ رفعت سحر ره می پیماید.و افلاک چه عاشقانه بر جریده خاک سر می ساید:آنگاه که نسیم، شمیم نوای دل نواز مناجات تو را به ارمغان می برد درآن دم که می سرایی :الها ! آنهنگام که غفلت ظلمت فزای اوهام بر من رو می کند سمند بیداری را مرکب من گردان.الها!به آن لحظه که خاکیان در هجوم تاریکی شب شب زده می گردند مرا شب شکن کن.در سینه دشت شقایق ایمانم را در بند گشودن حقایق اسیر گردان.الها!آهنگ ترانه هایی را در دلم طنین انداز کن که تنها تو را بسرایند و تنها از تو سخن بگویند .الها!جوشنی از آفتاب بر تنم بپوشان تا در طوفان سایه ها وتیرگیها تجلی گاه خنده سپیده دمان گردم.الها!آمده ام تا عنان گریه از کف رها کنم و درنیمه شبی غوطه ور بر آبهای فطرت عصاره حیاتم اشک را جستجو کنم پس بر من آن رمز سکوت را در این ملکوت عطا کن. ای طراح ازل!سکوت سکوت سکوت گمنامی و غریبی را بر من فرو بار که تشنه آنم